زن زنده گانیم هستی
احمد سلجوق . احمد سلجوق ." ایل کان"

خوب می شناسم

بدین معصومیتش منگر

من اورا ازهر کس خوبتر می شناسم

ازعقبم به اندوهش باورندارم

اوچه سنگدلی است نیک می شناسم

* * * * * * *

وقتی در دلم بی همتا وتنها بود

در قصر درونم مثل فرشته یی بود

این دل رنجهایش کشید

من او را ازهرکس کافی می شناسم

* * * * * * *

در چهره اش بنگری مصومی و بیچاره یی است

به حرفش باورکنی رمان ها می نویسی

در صورتیکه به ا صلش بنگری تعجب می کنی

من او را ازهرکس خوبتر می شناسم

* * * * * * *

 

 

 

 

 

اینچینین وادار به  نوشته کرده ها نیز هستند.     

    

 

زن زنده گانیم هستی

پیش ازتو خوشبختی را

حتآ نامش دروغگوبود

این عشق واحساس را

حتآ طمعش بیگانه بود

* * * * * 

درکوهها برف، در بیابان آب

در آتش خاکستر شوم بیا

زن زنده گانیم هستی

  در راهت جان میدهم بیا

* * * * *

تو گرنباشی درزنده گانیم

در راهی نا شناختی گم میشوم

در دنیا بی تو باور کن

به مشکل خوشبختی را می یابم

* * * * *

بدانکه بمن مقامت دیگری است

بدانکه بمن عشقت دیگری است

با تو من درعشقی مبتلا گشتم

بر رهت گل می افشانم، بیا

زن زنده گانیم هستی

 در راهت جان میدهم بیا

 

 

 

بیوفا

ازروزگار گذار وفا انتظار مدار

فصلها بیوفا وسالها بیوفا اند

انتظارامیدی ازعشق ودوستی مدار

زبانهایی که دوست دارمت میگویند بیوفا هستند

* * * * * * *

روزی فرا میرسد که گلها در دل پژمرده میشوند

تمام حقایق با دروغ می آمیزند

عاشقان بیهوده در انتظار رفته گان اند

مسافران بیوفا و راهها بیوفا اند

* * * * * * *

فکرکن که یک دنیا خالی از وفا است

 دوستانی که عمرت را فدای شان کردی بیوفا اند

فکرکن که یک زندگی، خالی از محبت است

کسانی که جانت را فدای شان کردی بیوفا اند

* * * * * * *

روزی فرا میرسد که گلها دردل پژمرده میشوند

تمام حقایق با دروغ می آمیزند

عاشقان بیهوده درانتظار رفته گان اند

مسافران بیوفا و راهها بیوفا اند

* * * * * * *

 

 

چگونه دوستداراستانبول نباشم

درحالیکه تو درین شهر زنده گی میکنی

چگونه علاقمند استانبول نباشم

درهزارویک جای خاطره توست

چگونه دلباخته یی  استانبول نگردم

* * * * * * *

چشمانت به بحیرهایش مفتون گشتن

در سواحل اش اثرت اند

از کرانه اش چهرهت میخندد

چگونه عشق به استانبول نه ورزم

* * * * * * *

در امیرگان زانو در زانو هستیم

در چام لیچه چشم در چشم هستم

در تر آبیه  با خودمان هستیم

چگونه وابسته یی استانبول نگردم

* * * * * * *

بتو خندیده گریستم

بتودلباخته گشتم

با تو در اینجا آشنا شدم

چگونه  استانبول را ازته دل نپسندم

* * * * * * *

 دردهایم را از یادم برد

 خوشبختی ها را نصیبم ساخت

وهم  ترا بمن بخشید

چگونه دوستدار استانبول نباشم

* * * * * * *

 

 

 

اشعارازشاعر ترک: احمد سلجوق " ایل کان "

ترجمه از : م . ذاکر " عمری "

 

نوت: امیرگان ، چام لیچه  و ترآبیه  اسمایی سمت ها در استانبول هستند.

 

 


April 22nd, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان